اول اینکه دخترک بابت رفتارهای سختگیرانهی پدرش دل خوشی از مردها نداشت و از جانب دیگر جمشید دانشگاه هنرش را نیمه رها کرده بود و تازه در (اداره هنرهای دراماتیک) استخدام شده و کارو بارش مشخص نبود. بابت همین گیتی به زن دایی اش گفت: «من فکر نمیکنم جمشید بتونه منو خوشبخت کنه و آیندهی خوبی باهام نداریم» مادر جمشید به منزل برگشته و پیغام گیتی را به جمشید میرساند. پسرک، اما غد ترازاین حرفها فردا روز پدرش را برداشته و با او به دیدار گیتی میرود.
گیتی اینبار جواب رد را مستقیما به خود جمشید میدهد. جمشید پسفردای آنروز با برادرش به منزل عمه میرود و بالاخره گیتی را مجاب میکند که من میخواهمت و توهم مرا قبول کن. گیتی از این سماجت خوشش میآید و میپذیرد. خیلی زود این ازدواج سرمیگیرد. گرچه این ازدواج سنتی و با عشق یکطرفهی جمشید شروع میشود، اما بعداز ازدواج پسرک قصهی ما آنچنان عشقش را ثابت میکند که گیتی یک دل نه صد دل خاطرخواه جمشید میشود.
اندکی بعد جمشید از تئاتر جدا شده و بر پرده سینما میرود و در همان سالهای اول بخاطر استعداد و چهرهی جذابش بسیار خوش میدرخشد. البته که شهرت هم باعث نشدعشق و شوق جمشید نسبت به گیتی ذرهای کمترشود. این ازدواج دقیقا ۶۰ سال دوام داشت تا اینکه جمشید از دنیا رفت؛ و اندکی بعد گیتی به او ملحق شد. روح هر دو شاد و نام و یادشان گرامی.